زخمي در پهلويـم است... روزگار نمک مي پاشــد... و مـن به خــود مي پيچـــــم و همه فــــکر مي کنند مي رقـصم...
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
آن روزها مال باخته می شدی
و این روز ها دلباخته . . .
مست شد...
خواست که ساغر شکند!
عهد شکست...
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند، مست...
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار....
دلم گرفت؛ از این گردش و از این تکرار
زخمي در پهلويـم است..
روزگار نمک مي پاشــد..
و مـن به خــود مي پيچـــــم..
و همه فــــکر مي کنند مي رقـصم
احمقانه تر از دوست داشتن هاي يك طرفه ...
تنهايي هاي دو طرفه ست . . .
نه مثل ِ هر کس !!!
مثل ِ کسي که برايم “کس ِ ديگريست” ،
دعايت مي کنم …
منبع: سیمرغ